تابستان 1386 - عشقولانه
خانه
:: کل بازدیدها
:: :: بازدید امروز
:: :: بازدید دیروز
::
:: درباره خودم ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: اشتراک در خبرنامه :: :: مطالب بایگانی شده :: |
86/5/5 :: 10:54 صبح هفت شهر عشق نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 6:46 عصر نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 6:45 عصر عزیزم نامه ات آمد به دستم نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 6:42 عصر نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 6:37 عصر « تنها ...» برای غریبی تو، دل گریه هایم گرفته شیشه ی دلم شکسته، نفس صدام گرفته ای تو محرم، ای تو مرحم، ای تو ساحر، ای تو ناجی تویی اون درد مقدس، که به درد من علاجی تویی اون درد مقدس، که به قلب من علاجی تو کوچه باغ هستی، باعث شمیم یاسی مثل راز گل سرخی، که همیشه ناشناسی مثل تشنگی غریبی، مثل بی کسی بزرگی یوسف اما تک وتنها، میون گله گرگی تو شریفی مثل قبله، تو اسیری مثل زمزم
نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 6:8 عصر نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 6:3 عصر چگونه فراموشت کنم؟ وقتی اشکهایم می چکد ترا در آن می بینم آن را پاک می کنم تا کسی ترا نبیند تو به من آموختی که چگونه تو را دوست بدارم اما رفتی و نیاموختی که چگونه فراموشت کنم نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 5:51 عصر نویسنده : یه عاشق
86/5/4 :: 5:49 عصر « یک صحبت در دو قلب جوان» برای آخرین بار صلیب گردنبندی را به او هدیه کردم، او گفت: این صلیب برای چیست؟ من که تو را دوست ندارم، گفتم: مگه نه که صلیب را بالای گور می گذارند؟ پس تو هم صلیب را بالای قلبت بگذار
نویسنده : یه عاشق
|